کالایی که نمی توانی قیمت بگذاری ،
نمی توانی به حراج بگذاری
نمی توانی هزینه کنی
نمی توانی بر سردر خانه ات بگذاری تا تورا تقدیس کنند
راه ملت:سید غلامعباس موسوی نژاد
پرستوهای زخمی
بهار که می شود پرستوهای هراسان را می بینی که انگار برای پشت سرگذاشتن زمستان وعبور از دیوارهای اسفند عجله می کنند .مردادماه هرسال که از راه می رسد دوباره خاطره پرستوهای زخمی در ذهن خیابانها جاری می شود .دوباره دلم برای صورت های رنجور اسیران ظاهری زندانهای بصره وبغداد تنگ می شود .گویی مسافرانی از راه آمده اند که قافله های دل همراهشان بود .گویی دلم دوباره برای روزهای جنگ تنگ می شود .انگار کسی مرا به خاکریزها وسنگرها می کشاند .آسمان دلم کمی تاقسمتی ابری می شود .دلم می خواهد سر بر شانه های نحیف حاج طیب بگذارم وهای های غم برادران شهیدم را بر شانه اش بگریم .برادرانی که نماد شان تواضع ونمودشان مظلومیت است .گاهی از من واز ما رنجیده خاطر شده اند .گاهی برای اندک وامی وکمک ناچیزی طلبکارانه نگاهشان کردیم .گاهی زخم زبان زدیم که آنها چه کرده اند .ندانستیم ونمی دانیم هزینه یک روز زندان وشکنجه را می توان با چقدر پول جبران کرد . بچه های ما در آغوش گرممان بزرگ شدند وقد کشیدند وفرزندان آنان در تلخ کامی رشد یافتند وآرزومند سایه سار سرو قامت پدری بودند که در تاریکی وبویناکی زندانهای نمناک خمیده وموهایش سپید وچشمانش به تاریکی خوگرفته بود .کودکانی که دلشان حسرت زده بوی مردانه مردانی بود که عطر وجودشان در تنهایی واندوه گم شده بود .مردانی که دلشان تشنه مناجات بود که در شب قدری با آرامش خاطرعطر ” امن یجیب” را باطیب خاطر پراکنده نمایند .طولانی بودن شب ها وکوتاهی روزها را اسیران میله ها وبندها با پوست وگوشت واستخوان درک می کنند ‘،،(درازی شب از چشمان بپرس)
رنجهایی که بغض شدند وبغض هایی که گره خوردند ودر راه نفس راتنگ کردند هنگامی که بوی قصر شیرین از دریچه های شیشه ای اتوبوسها راهی می جست وارد ریه های همسفرانم می شد ‘گویی بوی بهشت آدمی را وسوسه می کرد ونوید رهایی در لابلای رنج های پنهان لانه می کرد وسکنی می گزید ‘
پرستوهای عاشق اینک قدم به سرزمین محبت گذاشتند ودنبال پدر پیرشان بودند که گفته بود وقتی اسرا برگشتند سلام مرا برسانید وبگویید خمینی در فکرتان بود
پرستوها ازراه آمده بودند، هرچند خمینی هم مانندآنان پرواز کرده بود ودست در دامن ملکوت زده بود اما دل درگروه محبتشان داشت وبافکرشان پرکشید وچشم به راه حضورشان از خانه کوچکش در جماران دل کنده بود وبه خدا پیوسته بود
پرستوهای زخمی تن وجان در زلال چشم های مادران شستند ومادران منتظر پرستوهای خونین بال را پرستاری از سر گرفتند ،
مادرانیکه سالها چشم به در، مانده بودند امروز زخمی بر دل ورنجی بر جگر داشتند واندوه هجرت رهبر انقلاب را با فرزندان رنجور خویش در میان گذاشتند ، مادرانی هم سر در نقاب خاک برده بودند وچشمشان از خاک گور پرشد وبوی پیراهن یوسف، خوشایند مشامشان نگردید ،
بازماندگان شهیدی که آرزوی بازگشت برادران شهیدشان را در سر می پرورنداند در اشک وشور وشوق حضور خود را گم کرده بودند.
رنج زندان نهال نازک تنهای آزادگان را درختی تنومند ساخته بود که خراش ها ویادگاری های افسران لجوج بعثی را بر اندامشان حک کرده بود رنجی که منجر به بلوغ وفروغ چشمانشان شد واستوارشان کرد وریشه هایشان را در خاک وطن گسترانید برای همه فصل ها وهمه نسل ها ، دوباره فصل ها را از نو نگاشتند وانگاشتند پرستو های زخمی بهار را همراه آورده بودند که سرشار تلخی ها زمستان وشکوفه های امید بود .
فرزندان ما از راه رسیدند ، بالهای زخمی خود را شستند ودوباره زمان را وزمین را دیگر گونه نوشتند ونگاشتند که ان مع العسر یسرا وبه راستی نه تنها بعد از آسانی بلکه همراه هر سختی آسانی وراحتی معنی می یابد وشکوفه می دهد .
در گذر زمان، ما ، اسیر شدیم واسیر می شویم ،گاهی به نگاهی وگاهی پرتگاهی ما را اسیر می کند ،اما مرغان رها شده برای همه زمانها معیاری برای رهایی ومقیاسی برای آزادگی هستند.
چه خوش است حال مرغی ،زقفس پریده باشد
وچه خوشتر ،آنکه مرغی که قفس ندیده باشد
روزها وسالها می گذرد واین آدمیست که دایما اسیر می شود واین انسان است که رها یی را می طلبد وآنرا به دست می آورد تا پای در باغ بلوغ بگذارد وسر بر آبشخور معرفت به تواضع خم کند وشاخ پر میوه اش را در اختیار ما کوتاه دستان وتنگ چشمان بگذارد وطعم خوشگوار آزادی را در کام جانمان بچکاند.
آزادگی وآزردگی همشه همراه هستند ونیستند،هستند که تا آزرده نشوی ،آزاده نمی شوی وتا هنگامی که آزرده می شوی هنوز به سرزمین بلوغ وآزادگی
پای نگذاشتی .
آزادگی ملکی نیست که تصاحب کنی ،مایملکی نیست تا ما ترک کنی وبه ارث بگذاری ،شیوه ومسلکی است تا بلوغ خود را به همگان ثابت کنی .
آزادگی چیزی نیست که بر اندام رنجور اسیری بپوشانی ،آزادگی فرهنگی مرگ ناپذیر است که در همه زمانها وپله کانها به کار می آید وبه درد می خورد .
کالایی که نمی توانی قیمت بگذاری ،
نمی توانی به حراج بگذاری
نمی توانی هزینه کنی
نمی توانی بر سردر خانه ات بگذاری تا تورا تقدیس کنند
تا تورا بستایند
آزادگی فرهنگی آکنده از بلوغ وتواضع است ،تا پر پرواز وپلکان ترقی فرزندان ناتوان جامعه باشی ،
تا دست کوتاه بینان را بگیری وافق های دور دست را نشانشان
بدهی واز فاصله های اندک پیش روی
به فراخنای کهکشانها برسانی واز دکان تاریک وباریک معامله محاسبه به عروج ومعراج برسانی
کودکان امروزما ، به آزادگان محتاجند ، ومی بایست در کلاس فرهیختگی آنان بنشینند وتلمذ کنند ویاد بگیرند برای سربلندی ایران
برای رسیدن به قله های سرفرازی می توان از کانال های باطوم وتحقیر عبور کرد ودر سیاهچاله های لجاجت وعطش میله ها غنود وریشه دوانید ورشد کرد ومیوه داد وعشق وشور ونشاط وسازندگی را به ارمغان آورد.
سالروز و زاد روز آزادگی بر همه شاگردان مکتب آزادگی ورها شدن از زندان وبند وتن ودربند حقارت های کوچک دلچسب فرخنده باد
سرفراز باد آزادگان سربلند بیرق مقاومت در طوفان حقد وکینه وجستجوگران کاریز های رهایی در گرماگرم استبداد وخودمحوری وخنکای رهایی ودلپذیری بلوغ آرایه وزینت جان گرانمایشان باد
اخبار و سوژه های خبری خود را برای راه ملت ارسال کنید:
ایمیل گروه خبری راه ملت: News@RaheMellat.ir
تماس مستقیم : 09120139712