باز خاطرمان بماند: وسط ناامن ترین نقطه جهان، هیچ گاه خواب شبمان پریشان نشد، آخه پاسدارهایمان بیدار بودند…روز پاسدار مبارکوطن…
راه ملت: سیده فاطمه بهرامیان
داشتیم زندگیمان را می کردیم بدون دغدغه هراس از مرگ..هر از گاهی چیزهایی راجه به داعش می شنیدیم گروهی تکفیری که با حمایت غرب و در راس آن آمریکا ودلارهای سعودی، در کشوهای اسلامی تحت عنوان اسمی قلابی و یدککشیدن نام حکومت اسلامی، به وحشیانه ترین شکل ممکن، مردان را سلاخی می کرد و زنان را به اسارت می برد.
از اخبار و رسانه ها تراژدی ها دیدیم و شنیدیم. از زنان ایزدی شنیدیم، زنانی که قلم از نوشتن سرگذشت تلخ و هولناکشان شرمگین است.
از کودکان الانبارشنیدیم، همانها که وقتی داعش سر می رسید خونشان روی پلوی مادر ریخته شده و به خورد خانواده داده می شد. خداحافظی هایی که هرگز به سلاممجدد ختمنشدو چه وحشتناک بود وقتی به جای آبرنگو مداد رنگی، نقاشی هایشان با خون کودکان دبستانی رنگین می شد و عروسی که دست خضاب شده اش را به جای داماد در دست داعشی وحشی می گذاشت و بالاجبار به جهاد نکاح می رفت و چه دخترانی که دنیای صورتیشان کبود می شد و چه آرزوهایی که بغض شدند و باریدند. اسلحه هایی که بر شقیقه پدر نشانه میرفت و با چشمانی اشکبار و پر از حسرت، رفتن دخترانش را نظاره می کرد، چه نفسگیر بود حقارت پدر و اسارت دختر.. و همچنان، وسط ناامن ترین نقطه جهان(خاورمیانه)، خوابمان پریشان نشد …آخه پاسدار داریم..پاسدار…
گذشت و گذشت…پلاسکو در میان شعله های آتش سوخت و سپاهیان و بسیجیانمان پا به پای آتش نشانهایمان سوختند.
داعش به مجلس آمد و پاسدارهایمان جان برطبق گذاشته و به میدان آمدند. شنیدیم بانویی باردار در طبقه پنجم مجلس قصد داست خودش را پایین بیندازد تا دست کثیف داعش به او نرسد اما پاسدارهایمان زودتر سر رسیدند، و چادر بانوی مااین بار وسط کوچه خاکی نشد…
طبیعت سر ناسازگاری درپیش گرفت و ایرانمان استثناء نبود…و ناگهان کرمانشاه لرزید..لرزه ای که نبض وطن را کند کرد…میاناشکهایمان، ناگهان پاسداران سر رسیدند…روزها و ماه ها تلاش کردند و همچنان در پی تزریق خون به شاهراه زندگی هم میهنانمان…
گذشت.. و همچنان انگار طبیعت قصد نداشت دست از نامهربانی بردارد (چه می دانم…شاید هم ما آدم ها باید با طبیعت مهربانتر می بودیم و به محیط زیستمان رحم می کردیم…شاخه های درختان را نمی شکستیم..آب راگل نمی کردیم)، سیل آمد و پاره هایی از تن وطن را زیر آب برد..نفسمان تنگشد..و باز هم پاسداران آمدند و دیدم فرمانده ای که وسط آب می گفت: تا زندگی به این مردم بازنگردد، به تهران باز نمی گردم. پاسدارهایی که باز هم لباسشان خاکی شد؛ گل و لای خانه ها رو می زدودند، کف جدولها را لایروبی می کردند…دست پدر پیری را میگرفتند…اصلا با تمامجانشان آمدند…قطار زندگی همچنان پیش می رفت…صبحگاه جمعه ۱۳ دی ماه از راه رسید…خبر جانکاه بود: حاج قاسم پر کشید…راستش را بخواهید دلملرزید، نکند قاسمهایمان پر بکشند…هوا بس ناجوانمردانه تلخ شد…سرچ کردم، کلیپ هایش را…جایی دیدم با بغض غریبی که در گلو داشت می گفت: اگر مناشتباه کردمپای انقلاب ننویسید، پای سپاه ننویسید، سپاه را تخریب نکنید…چه ها دیده بود که تخریب سپاه اینقدر آزارش می داد؟ شاید بیشتر از همه به تاراج رفتن ناموس و عزت کشورهای درگیر داعش…
ایران یک دست بارید…قاسم اما همه جا بود: سردر مغازه هایمان…بالای تخته سیاه کلاسهایمان…قاسم حتی تا پست شیشه وانت دست فروش دوره گردمان هم رسیده بود،قاسم را بر سر در باشگاه های ورزشی همدیده ام، اصلا نبض ایران شده بود قاسم…همچنان در سوگ قاسم بودیم که ناگهان در گوشه ای از زمین، حال بعضی از همنوعانمان بد شد و در فرسنگها دورتر از ما مردمانی درگیر بیماری کرونا شدند؛ یک ویروس نحس که به دلیل شیوع و سرایت بالایی که داشت با اضطراب مرگهمراه بود…
همه اهالی زمین در تدارکپیشگیری…افسوس اما هیچ زرهی توانمقابله با ورود کرونا را نداشت…آمد و به همه جا سرککشید از شرق تا غرب…آمد و هیمنه پوشالی غرب را در هم شکست…فروشگاه ها غارت شدند… چنان ناامنی و تشویشی مردمشان را فرا گرفت که صف خرید اسلحه طویلتر از صف خرید ماسک شد…سالمندان مبتلا به کرونا رها شدند..حتی دیدیمکه بعضی خانه های سالمندانشان به گورستانهای دسته جمعی تبدیل شد …ایرانمان اما انقلابی دیگر داشت(منهای چند نفر حتی بگوییمصد نفر که اقلام بهداشتی احتکار کردند) مردممان اما به کمکهمشتافتند، صاحبخانه ها اجاره هایشان را بخشیدند…بانوان در منزل ماسک تهیه می کردند…پابه پای وزارت بهداشت، پاسدارهایمان اما پوتین هایشان را محکم تر بستند…با تمامتوان آمدند(بسیج تمامامکانات، خستگی ناپذیر و شبانه روزی)…شبانه که ما خواب هستیم کوچه ها و معابر عمومی را سمپاشی و گندزدایی می کنند..رفت و آمدها را کنترل و با احترامو خواهش مردم را به ماندن در خانه دعوت می کنند.به بیمارستانها می روند و به بیمارانکرونایی خدمت می کنند… کسی چه می داند شاید اگر کرونا با داوطلب مرگشدن قابل کنترل بود، پاسداران ایرانزمین، پیش مرگمردمانشان می شدند همانطور که فرسنگ ها دورتر از سرزمینمان در جنگ با داعش پیشمرگ شدند.
کرونا آمد… یادمانباشد که چه منفور است کسی که هم اکنون بگوید پزشکان و پرستارانمان برای پول به جنگ با کرونا می روند!!! ما پزشکان و پرستارانمان را تکریم کردیم…برایشان وویس و فیلمفرستادیم…حتی برایشان آواز خواندیم، چرا که سایه شوممرگرا بر سر زندگیمان دیدیم. همه ما می گفتیم ای کاش کرونا در ووهان نابود می شد و به کشورمان نمی رسید، خوب حواسمان باشد اگر داعش در سوریه و عراق نابود نمی شد،……بگذریم.
باز خاطرمان بماند: وسط ناامن ترین نقطه جهان، هیچ گاه خواب شبمان پریشان نشد، آخه پاسدارهایمان بیدار بودند…روز پاسدار مبارکوطن…
اخبار و سوژه های خبری خود را برای راه ملت ارسال کنید:
ایمیل گروه خبری راه ملت: News@RaheMellat.ir
تماس مستقیم : 09120139712