امروز :شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ساعت : ۰۹:۱۳:۴۸

پایگاه خبری تحلیلی راه ملت
اولین و تنها رسانه کاملا دانشجویی استان کهگیلویه وبویراحمد

اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

مطلبی خواندنی اما تلخ از ۲۸ مرداد ۱۳۵۹ «ده بزرگ» باشت

مطلبی خواندنی اما تلخ از ۲۸ مرداد ۱۳۵۹ «ده بزرگ» باشت

اما تلخی این واقعه انگاه دوچندان میشود. که در قانون مجازات اسلامی اگر کسی توانایی دادن دیه را نداشته باشد. حکومت اسلامی باید ان را از بیت المال بپردازد.

راه ملت:

سید سعادت الله حسین پور دهبزرگ

hosaini-saaadt
.
یاسلام خدمت خوانندگان سایت وزین سپاس فراوان از گردانندگان این سایت  که اخبار و تحولات استان کهگیلویه و بویراحمد را به سمع و نظرمان در هرکجای این دهکده جهانی میرساند.
بی شک روز ۲۸مرداد ناخوداگاه ذهن همه ما را به سال۱۳۳۲ وکودتای سیاه انگلیسی امریکایی و استبدادی میبرد.
در این روز دستان پلید استکبار و استبداد حکومت قانونی دکتر مصدق را سرنگون کرد و ۲۵سال طول کشید تا مردم ایران با دادن خونهای بسیار طومار استکبار و استبداد را در ایران اسلامی برای همیشه درهم بپیچد در مورد این واقعه نویسندگان و فرهیختگان ده و بلکه صدهزار صفحه قلم فرسایی نموده اند.
اما انچه من امروز میخواهم بنویسم کمتر به ان پرداخته شده است.
و عوامل مختلف دست بدست هم داد تا به امروز به فراموشی سپرده شود.
داستان و واقعه ۲۸مرداد دهبزرگ خود داستان غم انگیز و واقعه تلخی است که نه توسط انگلیس و امریکا و استبداد پهلوی بلکه در نظام نو شکفته جمهوری اسلامی رقم خورد.
انقلاب کمتر از۲۲ماه بود,که به پیروزی رسیده بود.
امام و مسوولین نظام تمام هم وغمشان  این بود,که چتر فقر و محرومیت را از سر مردم بردارند. همه جهادی کار میکردند. روستای من دهبزرگ هم جزء اولین روستاهای محرومی بودکه طعم  داشتن شیر اب در حیاط هرخانه ای را چشید.
زنان روستا دیگر مجبور نبودند,قریب به دوکیلومتر پیاده و یا با احشام و با مشکی که از پوست گوسفند ان را درست میکردند بر سر چشمه بروند و با خود اب بیاورند.
بالاتر از روستای دهبزرگ و.پشت کوههای بلند ابادی هایی بودند که ما سرجمع همه انان را پیچاب میشناختیم.
دولت و.حکومت مصمم بود که تا اخرین روستای محروم ایران جاده. اب و.برق و.گاز و تلفن ببرد.
چند مدتی بود که صدای بولدوزر و لودرو گریدر از پشت ابادی در تپه ها و دشتها بگوش میرسید.
کم کم داشت به کوه بزرگ زرد نزدیک میشدند.
برای شکافتن کوه زرد نیاز به دینامیت وباروت و تی ان تی(T.N.T)زیادی بود.
پیمانکار محموله مواد منفجره را تحویل گرفته بود.
طبق قانون باید مواد منفجره خارج از ابادی و در مکانی امن قرار میگرفت.
متاسفانه پیمانکار در این امر سهل انگاری نمود و دستگاههای ناظر هم چشم پوشی نموده بودند.
لوله کش اب. اخرین جوش را بر اخرین لوله زد و اب در لوله ها سرازیر شد. همه خوشحال بودند. لوله کش هم وسایل خود را جمع کرد و کنار جاده ایستاده بود تا ماشین حمل باربیاید و وسایلش را داخل ان بگذارد.
شاید از همه خوشحال تر لوله کش ابادی بود که توانسته بود کار بزرگ برای مردمی محروم اما بزرگوار انجام دهد. وخوشحالی مضاعفش به دلیل این بود که چند روز دیگر میخواست رخت دامادی برتن کند.نامش اسکندرابراهیمی بود. اصالتا بچه باشت بود.
از همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.
در لحظات اخر یکی از سادات ابادی جلو امد و از اوخواسته ای داشت.
در مورد ساکنین دهبزرگ بگویم. این روستا همان گونه که از اسمش پیداست روزی از لحاظ وسعت وجمعیت بزرگ بوده است.و میگویند  که روستا سه تا چهارمسجدداشته است.
قدمت روستا به قبل از اسلام میرسد.
روستا بواسطه اینکه بر روی صخره ای قرار گرفته بود که از لحاظ ژیوپلتیکی دارای امنیت بالایی بود واینکه چند چشمه و باغهای فراوان انار اطراف ان بودند مأمن و.مأوایی برای سکونت قومی بود که در ان سکنی گزیدند.
قدمت دهبزرگی ها به خیلی زمانهای پیش باز میگردد.
اما درکنار دهبزرگی ها گروهی دیگر زندگی میکردند که اقامت انان اواخر صفویه و اوایل افشاریه بوده است.
به انان سادات بحرینی میگویند.
در طول دوقرن زندگی مشترک دهبزرگی ها از سادات اگر مومن تر و با ایمان تر نشده بودند,لااقل دست کمی از انان نداشتند.
سادات بحرینی برای همه مردم  استان کهگیلویه و بویراحمد قابل احترام بودند.
در هر قافله ای که یکی از سادات بحرینی بودند.معمولا غارتگران و گردنه بگیران از غارت قافله منصرف می‌شدند.
کرامتشان زبان زد عام وخاص بود. ومعمولا قسم مردم منطقه بجد اسید محمدعلی و سید عبدالوهاب و سید عبدالمناف  و سید علی اکبر و دیگران بزرگان سادات بود.
مردم منطقه ساکنان دهبزرگ را به عبادت و تقوا و پرهیزکاری میشناختند. و به جرات میتوان گفت که کرامات انان خود حدیثی مفصل است که در این مقوله نمیگنجد.
اشاره ام بخاطر این بود که خواننده حداقل بیوگرافی از مردم روستا داشته باشد.
به داستان برگردیم
فصل مرداد از نیمه دوم ان فصل انار چینان است.
همه مردم ابادی بودند.
و هرکس در باغش مشغول چیدن انارهایش بود.
کم کم به غروب۲۸مرداد۵۹نزدیک میشدیم.
سید حسین موسوی از سادات بزرگوار ابادی به اسکندر ابراهیمی نزدیک شد و گفت:که وسایل این پیمانکار در گوشه ای از منزلم است درب منزلم لولایش خراب شده است میترسم برای وسایل این اقایان مشکلی پیش اید ومن شرمنده انان گردم.
اسکندررفت و نگاهی به ان انداخت. گفت مانعی ندارد برایت ان را چند  جوش میزنم. وسایل خود راکنار درب اورد.
دهبزرگ بصورت روستای ماسوله در شمال ساخته شده است و پشت بام یک خانه حیات خانه دیگر است منزل سید حسین بالاترین منزل ابادی بود.
من ان زمان پنج و یا شش سال داشتم.و حال که فکر میکنم در شگفتم که چطور این همه جزییات به یادم مانده است.
ان روز به همراه دیگر برادران و.عموزادگان درباغ پایین ابادی مشغول چیدن انارها بودیم.
که متوجه دودی در بالای روستا گردیدیم. سیاهی مردی در پایین ابادی دیده می‌شد.
پسر عمویم فضل الله با صدای بلند از,او پرسید که اون دود چیه؟.او هم گفت که منزل سید حسین اتش گرفته است.
همه سراسیمه از باغ خارج شدند تابلکه خود را به منزل سید برسانند و بتوانند ان را خاموش کنند.
من که از همه کوچکتر بودم قدم هایم هم کوچکتر بود.
حدود بیست تا سی دقیقه منزل سید حسین می‌سوخت.
.
.
اما انجا چه اتفاقی افتاده بود.
.
در منزل سید حسین چند تن دینامیت و تی ان تی و باروت سر هم گذاشته شده بود.
اسکندربی خبر از محموله انفجارات با اولین جرقه سیم جوشش در کمتر از ثانیه ای گونی های باروت را مشتعل کرده بود. حجم و گاز باروت انقدر زیاد بود که درب خانه را کیپ و مسدود نمود و سید حسین  اسکندر در دل دودواتش به دام افتاده بودند.
اگر در پنج و یا حتی ده دقیقه اول انفجار صورت میگرفت شدت حادثه قطعا کمتر بود.
همه مردم روستا بی خبر از اینکه محتویات منزل سید حسین چی میباشد دور خانه جمع شدند.
هرکس میخواست به روشی درب منزل را باز کند تا بلکه بتوانند دومحبوس درخانه را نجات دهند.
سید رحیم لحافی را خیس کرد وچند بار به دل اتش زد اما موفق نشد,چند نفر با کلنگ میخواستند که از بالای پشت بام راهی به درون پیدا کنند.
و جوانان ابادی با دست و پا محکم به درب که کوره اتشین شده بود.میزدند تابلکه درب را باز کنند.
سید حسین موسوی و اسکندر ابراهیمی در کوره اتشینی که هیزمش باروت و تی ان تی و دینامیت بود سوختند.انان هم خیلی به درب زدند تا بلکه خود را نجات دهد اما عاقبت قبل از انفجار روغن بدن انان بشکل مایه از زیر درب سرازیر شد.
تقریبا نود درصد زن مرد ابادی دور منزل سید حسین جمع شده بودند.
من هم دویست متری صخره پایین ابادی را بالا امده بودم.
که ناگهان صدای مهیب که تا کنون نشنیده بودم بگوشم رسید. برای لحظاتی نمیشنیدم. شکل انفجار درست مثل  بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی بود.
سنگها و اهن های تکه تکه به سرعت نور به اطرافم برخورد میکردند.ولی هیچ کدام بهم برخورد نمیکرد.
قطعا اگر یکی از ان سنگها به شکمم برخورد میکرد از ناحیه کمرم خارج می‌شد.
گاهی مواقع که از زندگی ناامید میشدم و استانه صبرم تمام می‌شد  باخودم میگفتم بارخدایا چی می‌شد یکی از,اون سنگها به من برخورد میکرد و من را معصوم پیش خودت میبردی.
کمی بالاتر امدم  تکه ای از پهلوو دنده های یکی از شهدا را دیدم. برایم مجهول بود که این گوشت چیه؟و وسط این کوچه چرا افتاده است. چند قدمی بالاتر امدم یک پا به صورت کامل قطع شده بود و وسط کوچه افتاده بود.
به منزلمان که در جوار منزل سید حسین بود رفتم سری به اتاقها زدم کسی خانه نبود. دو چایی ریخته بودند گرد وخاک سقف چوبی گلی ان را پوشانده بود.
از نردبان بالا اومدم. تا منزل سید حسین کمتر از سی متر فاصله بود سرند(گل بیز)روی خانه  سه سر بریده در ان بود.
باید این نکته را هم اضافه کنم که علاوه بر محتویاتی که اشاره کردم در منزل سید حسین پل هایی فلزی وجود داشت که اگر صد دونه ان را روی هم میگذاشتی به سقف نمیرسید. این تکه های اهن بر اثر شدت انفجار چند تن مواد منفجره تبدیل به ترکش هایی که شده بودند که دست و پا و سر را قطع میکردند.
صدای انفجار انقدر مهیب بود که میگویند تا صد کیلومتری  شنیده شده است.
خورشید غروب کرده بود و اتفاقی افتاده بود که همه را بهت زده میکرد.
هرکس به دنبال عزیز و جگرگوشه اش می‌گشت.
یکی میپرسید: پدر من را ندیدی؟
ان یکی میگفت: مادر من را ندیدی؟
و اون یکی سراغ برادر و خواهرش را میگرفت.
بین منزل ما و سید حسین منزل سید اغا موسوی بود.
همسرش تکه اهنی به شکمش برخورد کرده بود و خودش و کودک چند ماهه اش رابه وضع رقت باری به شهادت رسانده بود.
خودم را به مادرم رساندم. دامن مادر را گرفتم و هرجا میرفت بدنبالش میدویدم
هیچکس هوش وحواس  نداشت.
جلوی منزل سید حسین تکه خاکی برامدگی داشت.
مادرم التماس میکرد و به مردم می‌گفت  که فرزندم عنایت زیر این تکه خاک است برایم ان را در بیاورید. اما مگر گوش شنوایی بود.هرکس بدنبال عزیز خودش می‌گشت.
کم کم مردم روستاهای اطراف رسیدند.
مادردست انان را میبوسید و از انان طلب یاری داشت.
نفهمیدم مادر چطور میدانست که فرزندش زیر این تل خاک است.بعدها که سوال کردم چطور فهمیدی عنایت زیر اون تل خاک است. گفت با حس مادرانه. کلنگ که میزدند کلنگ دوم و یا سوم به زیر زانوی عنایت برخورد کرد و خون از ان جاری شد. هدایت دیگر برادرم که بعدها شهید شد. با دیدن این منظره حالش دگرگون شد و بیهوش به زمین افتاد.
برادر دیگر همت که بر اثر سهل انگاری پزشکان برای  مدتی از ناحیه پا معلول شده بود تازه سلامتیش را بدست اورده بود.
او بغل خواهر مهربانم مهین تاج بود.

dehbzrg
مهین تاج که می‌دید  برادرم عنایت بی مهابا به دل اتش میزند تا بلکه سید حسین و دوستش اسکندر را نجات دهد.همت را جلوی منزل سید حسین زمین گذاشت.
و بدنبال عنایت میدوید تا مانع از نزدیک شدن او به اتش گردد.
اما اجل فرصت زندگی را از همت و مهین تاج گرفت و به همراه عنایت به دیار باقی شتافتند.
از نحوه شهادت ننه و  دایه ام بی بی گلی چیزی زیادی نمیدانم.
ولی همین را میدانم که خداوند در یک روز داغ چهار نفر از بهترین عزیزانم را بدلم گذاشت.
شدت انفجار انقدر مهیب و بزرگ بود که بعضی از جنازه ها بیش از,یک کیلومتر پرواز کرده بودند.
پسر عمویم فضل الله که زودتر از بقیه خود رابه محل حادثه رسانده بود جزء  شهدا بود. سید دراج دیگر پسر عمویم پانصد متر پایین تر از محل حادثه جلوی منزلشان جسدش افتاده بود.
با گونی نخی مردم دست و پا و اجزاء شهدا را جمع میکردند.
حادثه دلخراش و عجیبی بود.
بدون شک اگر دیگران هم بخواهند بنویسنداز نوشته من غم انگیزتر است.مثلا سید پرویز که پدر و مادرش وطفل بدنیا نیامده مادرش که معلوم نبود,برادرش و یاخواهرش است را از دست داد.
و یا دیگر عمو زاده ام محمد صادق که پدر ومادرو تنها برادر و چند خواهرش را از دست داد.
و یا خواهرزاده اش کوروش که پدر و مادر و یکی دیگر از اعضاء خانواده اش را از دست داد.و هیچگاه طعم شیرین دست نوازش پدر و نگاه مهربان مادر را نتوانست تجربه کند.
خانواده های بلادی,محمدپور و نوری وموسوی و بیعت هم هرکدام مرثیه خاص خود را دارند.
در اوایل اشاره کردم که عمر انقلاب هنوزبه دو.سال نرسیده بود.
فاجعه غم انگیز غروب۲۸مرداد دهبزرگ۵۹کشته و دهها زخمی داشت.
مردم این روستا یا عموزاده و یا دایی زاده های هم بودند.
امام برای این مصیبت بزرگ پیام تسلیت فرستاد.
رییس جمهور وقت سه روز عزای عمومی اعلام کرد.
رهبران روسیه و چین و دیگر دول دنیا پیام تسلیت فرستادند.
بازار تهران تعطیل گردید.
در اکثر نقاط,ایران مراسم یاد بود برگزار کردند.
مصیبت سنگین بود. قرارشد برای تسکین آلام داغ دیده ها کارهای مادی فراوانی انجام دهند.
پیمانکار دستگیر گردید. پرونده ای قضایی برای این فاجعه تشکیل شد.
۳۳روز بعد صدام دیوانه به کشور ما لشکر کشید. و جنگ اغاز شد.
با شروع جنگ وعده مسوولین هم فراموش گردید.
و چند جوان و.میانسالی هم که زنده مانده بودند.همه به جبهه رفتند سهم انان در تقسیم شهدا.
شهادت سید کرامت الله، سیدهدایت الله و سید شکرالله گردید.
اما تلخی این واقعه انگاه دوچندان میشود. که در قانون مجازات اسلامی اگر کسی توانایی دادن دیه را نداشته باشد. حکومت اسلامی باید ان را از بیت المال بپردازد.
با اعمال نفوذ در پرونده سید حسین موسوی متهم ردیف اول گردید.
پیمانکار متهم ردیف دوم.
اداره راه متهم ردیف سوم و یکی از سازمانها متهم ردیف چهارم گردید. پرویز که همه عزیزانش را از دست داد هنوز مجرد است. خانمی را میشناسم که هشتاد درصد شنوایی را از دست داد داد. خانمی دیگر را میشناسم که طعم شیرین مادر بودن را برای همیشه از دست داد.
براستی چرا این همه غم غصه بدلیل اهمال وکم کاری پیمانکار و دولت اسلامی. چرا بعد از ۳۶سال در یک دادگاه عادل به این حادثه پرداخته نمی شود. چرا میگویند پروندهدچار شمول زمان شده است. مگر خون به ناحق ریخته هم دچار شمول زمان میگردد.

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.

منتشر شده در :2016/08/19 - 01:08|شناسه خبر: 29402 923 بازدید
گزارش خطا:
توجه این خبر بدون دخالت انسانی و بصورت کاملا اتوماتیک از وب سایت "پایگاه خبری کبنانیوز" دریافت شده است لطفا در صورت مغایرت با قوانین نظام جمهوری اسلامی یا اشکلات دیگر احتمالی در نوشتار روی دکمه گزارش خطا کلیک کنید.

اخبار و سوژه های خبری خود را برای راه ملت ارسال کنید:

صفحه ارسال خبر - یادداشت

ایمیل گروه خبری راه ملت: News@RaheMellat.ir

تماس مستقیم : 09120139712

نظرات

ارسال نظر جدید

  • آخرین اخبار

آخرین اخبار استان

حمایت می کنیم


ساخت انواع وبسایت
بالای صفحه