امروز :جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ساعت : ۱۳:۴۹:۱۳

پایگاه خبری تحلیلی راه ملت
اولین و تنها رسانه کاملا دانشجویی استان کهگیلویه وبویراحمد

اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل

زهرا سادات موسوی:

سفرنامه عشق

راه ملت: زهرا سادات موسوی سفرنامه عشق “دلم هوای تو کرده شه خراسانی چه می شود که بیایم حرم به مهمانی” به نام خالق “ضامن آهو” چند وقتی بود که فرمانده سابق سپاه پاسداران استان سردار بوعلی قول سفر به دیار عاشقی را به اصحاب رسانه داده بودند اما بوعلی رفت و سرهنگ خرمدل میزبان […]

راه ملت: زهرا سادات موسوی

سفرنامه عشق

“دلم هوای تو کرده شه خراسانی

چه می شود که بیایم حرم به مهمانی”

به نام خالق “ضامن آهو”

چند وقتی بود که فرمانده سابق سپاه پاسداران استان سردار بوعلی قول سفر به دیار عاشقی را به اصحاب رسانه داده بودند اما بوعلی رفت و سرهنگ خرمدل میزبان خانه سربازان سبز پوش استان شد.

این فرمانده جوان باس همان تبسم های همیشگی قول سردار را عملی کرد و ما کوله بار سفر به دیار خراسان را بستیم.

 

*روز اول سفر؛ مشهد و چشمان منتظر

پنج شنبه عصر ۱۵ آذر حدود ۳۰ نفر از بانوان خبرنگار با همراهی سه برادر پاسدار و خانواده هایشان آهنگ سفر کردیم.

در میان این تیم تیپ های مختلف شخصیتی وجود داشتند کسانی که فقط به عنوان یک تفریح به این‌ سفر می نگریستند و برخی دیگر در هوای حرم‌ بی تاب بودند نکته جالب توجه این سفر وجود سفر اولی هایی بود که مشتاق دیدار گنبد حضرت عشق بودند.

بعضی از همسفران گمان می کردند برادران سپاه خشک، جدی و خشن هستند چند ساعتی اسکانیای ما در سکوت به سر می برد اما در میانه راه برخوردهای مهربانانه همراهان سپاهی عکس این ذهنیت را برای بانوان خبرنگار به نمایش گذاشت.

از کاکان که گذشتیم همگی برای گرفتن عکس های یادگاری در کنار برف از ماشین پیاده شدند اینها اولین عکس های سفر بود.

بعد خواندن دعای سلامتی امام‌زمان(عج) و فرستادن صلوات آقای عباسی مسئول کاروان خبرنگاران برای سرگرمی جمع صدای برخی بازیگران سریال های مذهبی را تقلید کردند و موجب خرسندی جمع حاضر شد.

در میانه مسیر به سراغ الهه مهربانی مهین عزیزم رفتم مهین می گفت اولین بار است که می خواهد به زیارت آقا برود؛

از مهین خواستم آرزوی چهارمش را برای من از آقا طلب کند و مهین هم با کمال میل پذیرفت.
می شد این شوق و ذوق را از چشمان مهین و خواهرزاده اش لیلا خواند که مشتاق دیدار گنبد طلا و پنجره فولادند‌.

یاد اولین سفرم به مشهد افتادم آن موقع فقط ۱۰ سالم بود به همراه حاج بابا و دو فرشته مهربان زندگیم راهی این سفر معنوی شده بودم ولی همیشه این حسرت رو با خودم حمل می کنم که چرا در اولین سفرم به شهر دل ها آرزوهای کوچکی را از آقا طلب کردم؛

یک افسانه یا روایت قدیمی هست که می گوید سه آرزوی اول هرکسی که برای اولین بار به زیارت امام غریب مشرف شود برآورده می شود؛ حتی یادم نیست آن سه آرزو چه بودند.

بگذریم در میانه راه برای خواندن نماز توقف کردیم و اولین نماز جماعت سفر را در کنار دوستان اقامه کردیم؛

خیلی از همکارانم برای اولین بار بود که چادر می پوشیدند به راستی که حجاب برازنده آنها بود و چهره شان را زیباتر کرده‌بود.

در طول مسیر هوا بسیار سرد بود و منم مثل همیشه از پتو گریزان و حتی علی رغم تاکیدات مکرر مسئولان سفر با خودم پتویی نیاوردم و در این سفر مهربانی همکارانم را بیشتر مشاهده کردم.
مرضیه عزیزم پتویش را به من داد و همگی در مسیر خوابیدیم به جز راننده و شاگردش که باید تا خود مقصد بیدار می ماندند.

البته خواب که نبود چون تکانه های ماشین برای منی که با صدای ویز ویز مگس هم بیدار می شم تنها یک چرت کوتاه بود اما مرضیه و زینب خوابیدن کف اتوبوس را بر خوابیدن روی صندلی ترجیح دادند و یک دل سیر استراحت کردند.
تمام مسیر تا یزد فقط کویر خدا بود و بس.

برای نماز صبح هم در مسیر جایی توقف کردیم و در آن هوای سرد و با آب سردتر وضو گرفتیم.

نماز را خواندیم و باز راهی شدیم. وقت صبحانه شد و به قول بچه ها نیمرو نیم پز آوردند و پنیر که اکثریت ترجیح دادند با همان نون و پنیر سر کنند تا لذت نیمرو خوردن برای همیشه از دهانش نیافتد.

بساط پذیرایی از سوی دوستان هم کاروانی به راه بود؛ یکی نخود و کشمش آورده بود و دیگری میوه و چیپس.

بیش از یک روز در مسیر بودیم تا به دیار حضرت عشق رسیدیم سر از پا نمی شناختیم مدیرکاروان یکی یکی اسم ها را خوانش کردند و وارد حیاط هتل یاس دنا شدیم.

چند ساعتی به خاطر حضور کاروان قبلی در لابی هتل معطل شدیم و بعد با انتخاب سرگروه برای هرگروه از سوی آقای عباسی راهی سوئیت های خود شدیم.

هرکسی کوله بار و چمدان خود را برداشت و راهی اتاقش شد و بعضی بعد از غسل زیارت راهی حرم رضوی شدند.

*جایی که برای اولین بار چشم ها به حرم می افتد

هم اتاقی ها منم ساعتی استراحت کرده و دسته جمعی راهی حرم شدیم ۵ دقیقه ای در مسیر بودیم و در کنار فلکه آب صحن حرم را نظاره گر شدیم و از دور به آقا سلام دادیم.

سلام آقا؛ ” آمدم ای شاه، پناهم بده”…اذن به یک لحظه نگاهم بده…رضا جان

اشک های که بی اختیار مثل ابر بهار از گونه های من و دوستانم سرازیر می شد کاملا یک فضای معنوی را ایجاد کرده بود که دوست نداشتم کسی من را از این حالت بیرون بیاورد.

کمتر از ۳۰۰ متر تا اولین باب حرم فاصله داشتیم باب الرضا دقیقا روبروی فلکه آب باز می شد و ما به سمت حرم رضوی حرکت کردیم بزرگی صحن دیدن آدم های مختلف و فضای معنوی حرم آرامش خاصی به آدم می داد.

فرش های تمیز پهن شده و خدام که هرکسی به کاری مشغول بود بعضی فرش ها رو جارو می زدند و دیگری زائران را راهنمایی می کرد.

کفش ها را به کفشدار حرم تحویل دادیم و به شوق زیارت به سمت صحن اصلی حرم گام برداشتیم جمعیت زیاد زائران مانع از لمس ضریح می شد ولی از آنجایی که آقا طلبیده بود خوشبختانه و با کمک دوستم ضریح را لمس کردم و به خاطر شلوغی جمعیت و افرادی که در آرزوی این لحظه بودند خیلی سریع از ضریح حضرت عشق فاصله گرفتم و با دوستانم در گوشه ای ساعتی را به مناجات و راز نیاز با خداوند در حریم امام غریب پرداختیم.

از فضای حرم که بیرون آمدیم همگی به سمت هتل حرکت کردیم.

بدون شک مشهد شهری بزرگ و زیباست و دقیقا در تمام طول مسیر شاید بیش از ۵۰ هتل را شمردم و به برکت آقا فضای کسب و کار و بازار و اشتغال جوانان هم روبه راه بود.

به هتل رسیدیم و از پنجره اتاق فضای زیبای شهر را مشاهده می کردم که یکی از دوستان خبرنگارم ما را برای نهار صدا زد چشمتان روز بد نبیند علی رغم فضای ساکت و تمیزی هتل کیفیت غذا زیر صفر بود و این چند روز ما فقط تحمل می کردیم.
قرار شد اقامت ما در هتل ۳ روزه باشد.

شب اول یا دوم بود که خانواده آقای باقرزاده همکارم نیز به ما در هتل ملحق شدن و مهربانی همسر ایشان و شوخ طبعی آقای باقرزاده نیز جو سفر را تغییر داد.

*روز دوم؛ سقاخانه و عرض حاجت

حوالی ساعت ۵ بود که با صدای دوستانم از خواب بیدار شدم و دو رکعت نماز عشق را خواندم و باز به رختخواب برگشتم خوابم نبرد و با دوستانم در مورد سفر و برنامه امروز صحبت می کردیم که مرضیه حرف پارک های آبی مشهد را پیش کشید و شروع به نظرسنجی کرد تا همه را برای بازدید و تفریح از پارک های آبی مشهد ترغیب کند اما امان از دل غافل که مسئولان کاروان برنامه بازدید از باغ وحش را ریخته بودند که نه تنها حسرت پارک آبی بلکه همین باغ وحش هم در این سفر در دل ما ماند و نشد که بشه.
برای صبحانه امروز پایین و نرفتم و مشغول تمیز کردن اتاق بودم زینب و مهین صبحانه برایم آوردند و بعد از کمی گپ و گفت راهی حرم شدیم در مسیر باز هتل های زیبای مشهد چشم و دل از هر رهگذری می ربود به فلکه آب که رسیدیم از بی آر تی پیاده شدیم و باز هم دیدن ایوان و گنبد طلا و چشم های اشکبار چند متری راه رفتیم و از باب الرضا وارد حرم شدیم بعد از گذشتن از صحن انقلاب کنار سقاخانه حرم یا همان سقاخانه اسماعیل طلایی “اسمال طلا” کمی به نیت خواهرم تو بطری ریختم و برای روشنی قلب و روح خودم نیز کمی از آن نوشیدم.

پنجره فولاد در صحن انقلاب که قدیمی ترین صحن حرم بود قرار داشت و هجوم زائران و دخیل بستن آن لذتی داشت که زبان و بیان من از آن قاصر است.

بعد از زیارت حرم به دلیل شلوغی جمعیت و همهمه زائران به کنج خلوتی رفتم و با خدا و امام خودم در دلم نجوا کردم.

قبل از وقت ناهار باید به هتل برمی گشتیم. با دوستانم در کنار ایوان طلا صحن انقلاب قرار گذاشتیم که بعد از زیارت آنجا همدیگر را پیدا کنیم همه آمدند و راهی هتل شدیم و بعد از صرف ناهار استراحت کردم.

*روز سوم؛ خلوت با خدا در جوار حرم امام رئوف

روز سوم تنها راهی حرم شدم تا با ضامن آهو و حضرت حق خلوتی کرده باشم مثل هر روز مسیر روزهای قبل را طی می کردم و در مسیر که با بی آر تی می رفتم از یکی از مسافران خواستم که به فلکه آب که رسیدیم به من اطلاع بدهد ای دل غافل رد شدیم و آن پیرزن مسیر اشتباهی را به من نشان داده بود که با ترس و دلهره از ماشین پیاده شدم و از عابرین سراغ مسیر حرم را گرفتم و سر از مسیر بازار شیخ طبرسی درآوردم و خوشبختانه از یکی از رواق های حرم به حرم رضوی رسیدم و بعد از زیارت و لمس ضریح حرم سراغ زیرزمین یا همان “رواق دارالحجه” حرم را از خادم های مهربان و خوش اخلاق حرم گرفتم و فضای معنوی خاص تری در آن پایین دیدم که به وسیله نرده هایی مسیرهای دستیابی به ضریح از همدیگر جدا شده بود که وسیله زیارت زائران معلول، سالمند و بانوان باردار را به راحتی مهیا می کرد تا هیچ کسی دل شکسته از حرم بیرون نرود بعد از کمی راز و نیاز با خداوند و امام غریبم کمی پای صحبت خادم های حرم نشستم بانوانی مهربان و نیک اندیش که علی رغم داشتن پست و مقام در نهادهای دولتی با عشق افتخار می کردن که کفشدار حرم هستند و جارو زدن در حرم را به هر خواسته دنیوی ترجیح می دادند.
از زیر زمین به سمت رواق های بیرونی حرکت کردم و به سمت پنجره فولاد رفتم علی رغم اینکه در سفرهای قبلی به دلیل ازدحام جمعیت موفق نمی شدم که با پنجره فولاد و امامم خلوت کنم این بار با فراغ بال به پنجره فولاد دخیل بستم و باوجود سردی هوا و به عشق زیارت تا پاسی از شب در حرم بودم و بعد به هتل رفتم و در جمع و شب نشینی با دوستان یکی سوغاتی هایش را نشان می داد یکی می گفت اگر کمی پولدار شود حتما مشهد را به عنوان محل زندگی اش انتخاب می کند.

*روز چهارم؛ خوشا مشهد و شاه بی مثالش
خوشا مشهد و بازار رضایش

خوابیدیم و فردای روز آخر ابتدا به بازار رفتیم که تعداد زیاد مراکز خرید و رنگارنگی اجناس هر رهگذری را برای خرید وسوسه می کرد اما صد حیف که در این شهر مقدس گران فروشی هم بیداد می کرد و به نظرم بازاریان مشهد باید قدردان قدوم مبارک امام غریب در این شهر باشند و به یمن حضور آقا کمی خوش انصاف تر باشند.

پس از بازار با مرضیه و زینب به حرم رفتیم که پس از ورود به باب الرضا خودروهای زائر بر برقی توجه ما را جلب کرد و ما هم به یاد دوران کودکی سرمست از دور دور در حرم دوست داشتیم دقایقی با این خودروها در حرم گشتی زده باشیم.

اما فلسفه وجود این خودروها در اصل با هدف جابه جایی سالمندان، زنان باردار، معلولان و کسانی که توانایی راه رفتن نداشتن بود و من و دوستانم به قصد تفریح و فعال شدن کودک درون نیز طالب سوار شدن بر این خودروها بودیم و چند دقیقه صبر کردیم تا اگر آدم ناتوانی هست سوار خودرو شود به هرحال آدب حکم می کرد که حق با افراد ناتوان است دقایقی ماندیم و ما تنها مسافران این زائربر چینی بودیم و به امید اینکه سریع تر به حرم رضوی برسیم فورا سوار شدیم اما جالب اینکه وقتی نقشه حرم را نداشته باشی دوباره به خانه اول برمی گردی ما فکر کردیم مقصد خودرو صحن اصلی حرم است هیچ وقت اینقدر ضایع نشده بودیم و یک ریز خنده امانمان را بریده بود و دوباره سوار خودرو شدیم و در آن هوای مطبوع و فضای معنوی به حرم رسیدیم در صحن داخلی و در جمع بانوانی که مشغول قرائت قرآن بودند کبوتری بدون دغدغه نظاره گر این بانوان بود و به رغم اینکه وقتی انسان ها به پرنده ای نزدیک می شوند پرنده ها فرار را بر قرار ترجیح می دهند ولی این بار به برکت حرم امام بود که انسان ها و پرندگان کاملا مسالمت آمیز و بدون دغدغه هرکسی دعاگوی مراد خود بود.

بعد از زیارت حرم نظافت ایوان ها، باب ها و صحن حرم همگی نشان دهنده عشق خدام و مردم در زیبایی و حفظ تمیزی این حرم بود.
چند دقیقه ای در صحن کوثر روبروی گنبد طلا نشستم و با امام خودم درد و دل کردم و با کسانی که مشتاق زیارت آقا بودند و این سفر برای آنها میسر نشده بود تماس گرفتم اولین تماس را با مادرم گرفتم و درست گوشی را رو به روی حرم گرفته بودم و مادرم در سکوت از آقا طلب حاجت کرد.

بعد از این خلوت به سمت هتل برگشتیم و این سفر هم تمام شد پس از تحویل کلید اتاق سوار اسکانیا شدیم.

عجب لحظه ای بود وداع با امام غریب و مشهد الرضا(ع) علی رغم شلوغی جو بچه ها در ابتدای سفر همه ساکت بودند و می شد اشک های حلقه شده در چشمان طاهره را دید هرکسی در دلش با آقای خود خداحافظی کرد و این مهمانخانه شاهانه را به امید باز شدن در رحمت و پذیدش توبه ترک کردیم تا شاید بار دیگر لایق مهمانی آقا باشیم.

در مسیر بعد از مشهد، تربت حیدریه را رد کردیم، فردوس مقصد بعدی بود و ما از شیشه خودرو فقط نظاره گر مسیر بودیم طوس و بعد در طبس برای شام توقف کردیم.

در طبس گوهر نابی مهمان بود که دل هر رهگذری را می ربود نمی شود آستان زیبای امامزاده حسین بن موسی کاظم (ع) برادر امام رضا (ع) را از دور ببینی و وسوسه زیارت نشوی از آقای باقرزاده برای رفتن به حرم اجازه گرفتم به دلیل اینکه زمان زیادی در این شهر توقف نمی کردیم باید سریع به زیارت می رفتم گام هایم را بلند تر از همیشه برداشتم و تند تند به سمت حرم حرکت کردم هرچه بگویم در وصف فضای معنوی این آرامگاه کم است زیباترین آستانی بود که بعد از مشهد به چشمم دیده بودم بعد از زیارت محو تماشای حرم بودم که با نگاهی به ساعت دیدم که وقت رفتن است به آقا عرض ارادت کردم و از حرم خارج شدم و به سمت کاروان حرکت کردم وقتی رسیدم‌ دوستانم همه آشفته بودند و متوجه شدم لوپوس زینب عود کرده بود و سریعا به اورژانس منتقلش کردن.
خیلی از بچه ها از ناراحتی شام نخورده بودند و همگی با هم سوار ماشین شدیم و جلوی اورژانس و با اصرار زیاد با مرضیه به اورژانس رفتم و خوشبختانه حال زینب خوب شده بود بعد از ترخیص زینب از بیمارستان ماشین برای ادامه مسیر حرکت کرد.

تا چشم کار می کرد کویر بود و کویر یک لحظه دلم هوای زیارت جمکران و حرم حضرت معصومه (ع) را کرد و افسوس که حتی برای مسیر بازگشت هم از آن مسیر نیامدیم.

در میان مسیر من و مرضیه مرتب جویای احوال زینب بودیم تا خدای ناکرده دوباره مریض احوال نشود.

بدحالی زینب را که رد کردیم اتوبوس خراب شد و دو ساعتی معطل و سرگردان در بیابان خدا بودیم که بعد از کلی وررفتن راننده و کمک راننده خداروشکر ماشین تعمیر شد و حرکت کردیم.

یزد مقصد بعدی بود و اتوبوس لحظه ای توقف نمی کرد و راننده از فرط خستگی بسیار بد رانندگی می کرد و من یکی از ترس خواب با چشمانم بیگانه شد.

آباده،اقلید،ابرکوه، سده یکی یکی را طی کردیم برای نماز صبح در یک مسجد بین راهی توقف کردیم و بعد از خواندن نماز دوباره راهی شدیم.
پس از ساعت ها حرکت، ساعت ۹ صبح در ایستگاه آخر یاسوج دیار بلوط و مردانگی توقف کردیم و نخود نخود هرکه رود خانه خود.

اما این بار هیچ کسی نگفت” هیچ جا خونه خود آدم نمیشه” چون تازه دلتنگی ها شروع شد و ای کاش این سفر به پایان نمی رسید.

منتشر شده در :2018/12/30 - 02:12|شناسه خبر: 35996 637 بازدید
گزارش خطا:

اخبار و سوژه های خبری خود را برای راه ملت ارسال کنید:

صفحه ارسال خبر - یادداشت

ایمیل گروه خبری راه ملت: News@RaheMellat.ir

تماس مستقیم : 09120139712

نظرات

ارسال نظر جدید

  • آخرین اخبار

آخرین اخبار استان

حمایت می کنیم


ساخت انواع وبسایت
بالای صفحه