برای سالهای متمادی نامشان در هیچ سالنامهای قید نشده بود در حالی که سرگذشت پرفراز و نشیب هر کدام از آنها افسانهای را روایتگری میکند.
به گزارش راه ملت؛ یک روز گرم تابستان، دقیقاً ۳۱ شهریور حدود ساعت ۱۳:۳۰ سال ۱۳۵۹ و در حالی که فقط ۱۹ ماه و ۱۸ روز از پیروزی انقلاب اسلامی میگذشت و به بهانه پایبند نبودن ایران به” قرارداد الجزایر” صدام حسین به خاک ایران حمله کرد.
آن روزها برای رژیم بعث عراق که در جستجوی غنائم جنگ بودند هلهله برپا و برای ایران و ایرانی این تهاجم از سوی همسایه شرقی دور از انتظار بود.
خاورمیانه که همواره میدان تاخت و تاز بود اما این حمله آن هم از سوی کشور برادر که سالهاست مرز مشترک دارد موجب شادی دشمن شیعه میشد.
به گفته کارشناسان مرز کشور عراق و کشور ایران از کوه دالامپر آغاز میشود و تا خلیج فارس ادامه پیدا میکند و صدام حسین نگذاشت که رقص ماهیگیران و تور صیادان دریا بر فراز دریا برپا باشد و سلام دختر برقعه پوش همسایه مرزی لب شط برای سالها تلخ شد.
در آغاز جنگ همه داوطلبانه برای دفاع از خاک و ناموس به میدانگاه نبرد رفته بودند و از ارتشی و سپاهی گرفته تا مردم کوچه و بازار جانانه جان میدادند اما در این میان قشری در بازنمایی چهره جنگ از ادبیات برای سالها گمنام ماند و شاید الهامبخشی بخش کثیری از ادبیات پایداری و رمان نویسندگان نبود.
این قشر مظلوم اما تاریخساز کهنه سربازان زمان جنگ بودند.میتوان گفت سربازان بزرگترین گروه شرکتکننده در دفاع مقدس بودند.ارتش به تنهایی ۲ میلیون و ۴۵۰ هزار سرباز را وارد دفاع مقدس کرد به این آمار سربازان ژاندارمری را هم باید اضافه کرد، همچنین پاسدار وظیفههای سپاه را که در قامت سرباز وارد جنگ شدند.
آقا مسعود گوشه خانه نشسته و از صبح تا غروب فقط چشم به راه منتظر است تا شاید زنگ در نقرهای رنگ خانه باز شود و امید برگردد سالهاست که نه تنها اجازه نمیدهد از این خانه نیمبند برای مدتی جابهجا شوند تا با تعمیری اساسی باز هم رنگ و بوی زندگی در آن جریان یابد بلکه نمیگذارد که جز رنگ فیروزهای رنگ دیگری بر درب فلزی فرسوده خانه دلربایی کند.
میگوید: “روزی که با امیدم به جبهه رفتیم زنگ همین بود و رنگ در فیروزهای اگر از چهارراه رد شود و از کوچههای باریک بگذرد میان این همه خانه شبیه به هم ممکن است راه خانه را گم کند آن وقت من چه خاکی به سرم بریزم؟! درست میگم گل صنم تازه جواب ننه اختر را چه بدهم که میگوید جوان رعنای مرا با خودت بردی و تنها برگشتی.”
مریم میگوید: پدرش ۱۵ سالی است که به بیماری آلزایمر مبتلا شده است و در تمام طول سالهای پس از جنگ شاید برای یک خرید کوتاهی تنها به بازار میرفت و هر روز قرآن جلد سفیدش را در دست میگرفت و در گوشه ایوان چشم انتظار برادرم امید بود که در تمام این سالها از او خبری نیست.
وی به خبرنگار ما، گفت: پدرم در راسته بازار کرمانشاه مغازه ابزارفروشی داشت که یک سال قبل از آغاز جنگ و پس از مدتها و به اصرار عمویم حاج مهدی مغازه را در کرمانشاه فروخت و به تهران آمدیم و همینجا یک مغازه راهاندازی کرد زندگی خوب پیش میرفت تا اینکه جنگ شروع شد و یک روز پدرم به خانه آمد که همراه با جمعی از بازاریان میخواهند راهی جبهه شوند امید هم که تازه به مرخصی سربازی آماده بود پا را در یک کفش کرد که من هم باید بیایم شاید ما را به خط مقدم نبرند؛ امید تک برادر ما پنج خواهر بود و تهتغاری خانه و کاشانه کوچک ما؛ همه به خصوص مامان اخترم راضی به راهی شدن او در این مسیر نبودیم.
وی، افزود: اما بیتابیهای امید و اصرارهایش بلاخره کار خودش را کرد و جواب بله را از مادرم گرفت و تا جایی که یادم میآید مادرم به پدر گفت تنها در یک صورت رضایت میدهد که پدرم همهجا همراه امید باشد؛ بابا مسعود اطلاعات اولیه را از گردان امید گرفت و همراه آنها راهی جنگ شد و هرچند وقت یکبار با ارسال نامهای ما را از حال و روز خودش و امید خبردار میکرد.
وی، ادامه داد: چند ماهی گذشته بود که نه نامهای نه خبری از امید و پدرم نشده بود و مادرم یک روز چادرش را بر سر کرد و به اصرار با او راهی شدم تا آخر شب تمام بیمارستانها را گشتیم و از فردای آن روز شماره بیمارستانهای اهواز و آبادان را یکی یکی میگرفتیم تا خبری از امید و پدرم به دست بیاوریم اما هیچ خبری نشد.
وی، گفت: یک روز که مادرم طبق معمول میخواست به مسجد محله برود و از امام جماعت مسجد مجدداً برای پیگیری وضعیت پدر و برادرم خواهش کند زنگ در خانه به صدا درآمد پدرم بود ولی انگار ۵۰ سال پیرتر شده بود اول او را نشناختیم سربه زیر و خاموش انگار آن بابا مسعود بشاش و شوخ طبع در جبهه جا مانده بود در تمام طول روز به سوالهای ما و مادرم در خصوص امید طفره رفت و در گوشه اتاقش کِز کرده بود؛ دم دمای صبح بود که با صدای ناله مادرم از خواب بیدار شدیم؛ هرچه پرسیدیم چه شده مادرم همچون پدر خاموش بود و چیزی نگفت؛ از نمیروز گذشته بود که عمو مهدی به خانه ما آمد و پدرم بلاخره لب گشود و از آن عملیات سخت و دلاورمردیهای امید و دیگر سربازان همرزمش گفت و اینکه در یک چشم به هم زدن از امید جدا شده و شش ماه است که در جبهه به دنبالش میگشت و از امید خبری نشد و چون دیگر هوش و حواس درست و حسابی برایش باقی نمانده بود عذرش را خواسته بودند.
مریم میگوید: ۱۲ سال پس از آن روزها یک شب سرد زمستانی طاقت مادر منتظرم طاق شد و هم زمان با اذان مغرب ما را برای همیشه ترک کرد و الان سالهاست که پدرم که خود را برای بدقولی به مادرم سرزنش میکند خانهنشین شده و تنها دقایقی از روز با روح خیالی مادرم صحبت میکند و از او طلب بخشش میکند و مابقی شبانهروز را هم گوشه ایوان چشم انتظار دردانه پسرش است و اما هرگز خبری از اسم امید نه در لیست اسرا و نه شهدا نشد که نشد و همه ما همچنان منتظر هستیم که شاید روزی امید از این در وارد شود و یا اینکه بنیاد….. 《در این لحظه بغض امان نداد که خواهر کهنه سرباز قهرمان جملات پایانی خود را ادا کند.》
این ماجرا تنها حکایت یکی از میلیونها کهنه سربازان شیرمردی است که برای دفاع از خاک وطن جان شیرین خود را در کف دستشان گرفتند و اجازه ندادند حتی یک وجب از خاک کشورشان در دست دشمن متجاوز باقی بماند.
توهم یک هفتهای صدام حسین
صدام حسین با رجزخوانی گفته بود که یک هفتهای جنگ را جمع میکند اما پس از ۸ سال دفاع جان فدایان ایرانی رویای صدام در مرزهای ایران برای همیشه رنگ باخت.
رشادتهای دلاورمردان ایران زمین “یوم الرعد” را به “دفاع مقدس” تغییر داد و جهان در برابر ایثارگری بزرگ مردان ایرانی در بهت فرورفت.
اما در این بین هنوز جای خالی روایتگری از رشادت مردیهای کهنه سربازان احساس میشد تا اینکه با تشکیل “خانه سرباز صلح” در راستای هویتبخشی به این مردان دلاور بخشی از ایثارگریهای این مدافعان وطن برای مردم بازگو شد.
خانه سرباز صلح و صدور صلح کارت
مهرماه ۱۳۹۶ بود که مدیرعامل خانه سرباز صلح ایران از صدور صلح کارت برای کهنه سربازان و سربازانی که در ۸ سال دفاع مقدس حضور داشتند،خبر داد.
شرح احوال رشادتها و ظلم ستیزی دلاورانی که برای حفظ شرف، حیثیت و فضایل انسانی در مقابل متجاوزان به پا خاستند آسان نیست اما لازم است صاحبان اندیشه و قلم برای توصیف و بازگویی این ایثارگریها خاموش ننشیند و در این میان از کهنه سربازانی که نقش برجستهای را در پیشبرد جنگ ایفا کردند نیز با قلم شیوای خود یاد کنند.
این نوشته کوتاه تقدیم به چشمان منتظر خانوادههای شهدا به ویژه خانوادههای کهنه سربازان هشت سال دفاع مقدس و همچنین به سربازانی که با گذشت ربع قرن از این جنگ نابرابر اکنون نیز در نبرد خاموش که همان جبهه فرهنگی است ساکت ننشستهاند و هنوز به عهدی که با مردمشان بستهاند پایبندند.
نگارنده: سیده زهرا موسوی اصل
اخبار و سوژه های خبری خود را برای راه ملت ارسال کنید:
ایمیل گروه خبری راه ملت: News@RaheMellat.ir
تماس مستقیم : 09120139712