شناسنامه شماره ۶۱۴ عددی یادآور ۱۱ سال چشم انتظاری یک مادر بود؛ پیکر عشایرزادهای که به زادگاهش بازگشت تا مرهم زخمهای مادرش باشد از کودکی سخن میگوییم که با رادمردی جانش را وقف امنیت و تمامیت ارضی وطن کرد.
به گزارش راه ملت؛ شهدای دفاع مقدس هرکدام روایتی زیبا از جنس خودشان دارند اما روایت کم سنترین شهید کهگیلویه و بویراحمدی «ابوالقاسم علیپور» روایتی از تلاش برای نوعدوستی و دفاع از مرزهای معنوی و قلمرو جغرافیایی این آب و خاک بود.
در آن سالها دشمن با هر ترفندی بر پیکر ظریف انقلاب نوپای ایران تازیانه میزد از حملههای بیولوژیکی گرفته تا جنگ تن به تن و قتل عام مردم بیدفاع و غیرنظامیها؛ در این بین ابوالقاسم ۱۲ ساله در خلوت با خدای خود همچون سایر رزمندگان دفاع مقدس پیمان عاشقی بسته و راهی بیپایان را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با سیره عملی آن شهید والامقام پای صحبتها و درد و دلهای مادر آن شهید والامقام نشستیم.
۱.خودتان را معرفی میفرمایید، اهل کدام روستا هستید؟
بیبی مخمل زادی مادر “شهید ابوالقاسم علیپور” اهل قلات حمیدآباد از توابع شهرستان بویراحمد هستم.
۲.نام پدر، تاریخ و محل تولد شهید را بفرمایید؟
اسم پدر شهید عین علی بود، ابوالقاسمم متولد ۶ مهرماه ۱۳۵۴ در ایلات عشایری در کوهها و دشتهای سردسیر «قلات» شهرستان بویراحمد است.
۳.چه عاملی باعث شد که فرزند شما این راه را انتخاب و در جنگ شرکت کنند؟
ابوالقاسم بسیار به درس و مطالعه علاقمند بود و کمی بازیگوش و همواره برخلاف اینکه کم سن و سال بود به خاطر قوی هیکل بودنش به من و پدرش در کارهای کشاورزی و دامداری کمک میکرد؛ سرنوشت پسرم مظلومانه بود نه در روز تولد پدر او را ملاقات کرد و نه در روز تشییع پیکرش حضور داشت؛همواره برای او هم پدر بودم و هم مادر؛ آن روزها را خوب به یاد دارم ما در منطقه عشایری در سردسیر روزگار میگذراندیم و ابوالقاسم در گرمسیر به سر میبرد و بدون اجازه ما شناسنامه خود را از چمدان درآورده بود و ۱۱ سال تنها یادگاری من از پسرم یک نامه بود که در آن برایمان نوشته بود که عازم جبهه شده و ما نگرانش نباشیم؛ یک خاطره که از او به یاد دارم این بود که در بحبوحه جنگ دیگر آن ابوالقاسم همیشگی نبود و رفتارش کمی تغییر کرده بود و هرچه از او میپرسیدم لبخندی میزد و میگفت: 《چیز مهمی نیست دا*》
۵.در خصوص اخلاق و رفتار ایشان در برخورد با خانواده صحبت کنید و خصوصیات اخلاقی شهید را برای ما بازگو کنید؟
اخلاقمدار و منظم بود و در کنار درس خواندن در کارها به ما کمک میکرد. بعضی اوقات نیز با دوستانش برای کار بر روی زمین کشاورزی دیگران میرفت و با دستمزدش برای برادر و خواهرانش هدیه و وسایلی که نیاز داشتند تهیه میکرد. ابوالقاسم چهارمین فرزندم بود بعد از تولدش ۵ دختر و یک پسر به دنیا آوردم که دو دختر بعد از چند ماه از دنیا رفتند.
۶.در خصوص هدف و اندیشه شهید پیرامون جنگ صحبت بفرمایید؟
ابوالقاسم هیچوقت خیلی مستقیم در خصوص جنگ با ما صحبت نکرده بود اما به گواه دوستانش در همان اعزام اول در عملیات بیتالمقدس ۷ (شلمچه) شرکت کرد و مفقودالاثر شد.
۷.آشنایی ایشان با حضرت امام از چه سالی شروع شد و میزان عشق و علاقهای که نسبت به حضرت امام داشتند در چه سطحی بود؟
دورا دور از طریق رادیو با آرمانهای امام (ره) آشنا شده بود و تکلیف خود میدانست که در جهبه شرکت کند.
مخالف حضور ابوالقاسم در جبهه بودیم
۸.آیا شما و پدرش مانع رفتنش نشدید؟
من و پدرش مخالف حضورش در جبهه بودیم و چندبار که به این موضوع اشاره کرد میگفتیم تا برادر بزرگترت اعزام شود، اما به دوستانش گفته بود که بدون اطلاع خانوادهام خواهم رفت.
۹.شهید در کدام مدارس درس خواندند؟
ما عشایرزاده بودیم و ابوالقاسمم به دلیل علاقه زیاد به درس و مدرسه در مدرسه عشایری تحصیل میکرد.
۱۰.ایشان به چه چیزهایی علاقمند بودند؟
علاقمند به کار و فعالیتهای اجتماعی بود و با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود اما به نماز خواندن علاقه داشت و همیشه نماز را اول وقت میخواند.
۱۱.برجستهترین خصوصیت شهید؟
برجستهترین خصوصیت شهید نوعدوستی و کمک به همنوعان و فامیل در کارهایشان بود.
تنها یادگاری یک شهید برای مادرش
۱۲.در مورد آخرین دیدار مادر و فرزندی بفرمایید؟
در این لحظه بغض مادر شهید ترکید و یکباره گریهاش گرفت بعد از مکثی،گفت: 《نشانه دیدار من و ابوالقاسم آن برگ نامه است که ۱۱ سال فقط با دیدن آن نامه اشک ریختم تا پیکر فرزندم را به آغوش کشیدم.》
۱۳.شما خبر شهادت فرزند دلبندتان را چگونه دریافت کردید و آن زمان چه احساسی داشتید؟
در این ۱۱ سال به هرجایی که لازم بود سر زدیم و پرس و جو کردیم اما خبری نبود که نبود به دیدن خاک پیکرش هم راضی بود؛ دلم میخواست یکبار دیگر جگرگوشهام را نوازش کنم و حال و روز روزی که خبر شهادتش را به من دادند و گفتند که پیکرش را پیدا کردند وصف ناشدنی است.
۱۴.تاریخ و محل شهادت شهید و نحوه شهادت ایشان را توضیح دهید؟
دوستانش گفتند ابوالقاسمم بامداد ۲۳ خرداد ۶۷ در “عملیات بیتالمقدس ۷” با رمز «یا اباعبدالله (ع)» …..مادر شهید این را که گفت مثل ابر بهار گریه میکرد و گفت: ” ای به قربان لب تشنه شهید کربلا بروم ” گفتند ابوالقاسم منم تشنه لب در شلمچه شهید شد.
۱۵.چه روزی به شما اطلاع دادند که پیکر شهید تفحص شده است؟
پیکر جگرگوشه شهیدم ۲۸ بهمن ماه سال ۷۹ با تلاش کمیته جست و جوی سازمان یافته ستاد کل نیروهای مسلح پیدا شد و ۲۴ اردیبهشت به استان کهگیلویه و بویراحمد منتقل و الان ابوالقاسمم دیگر راحت در گلزار شهدای شهر یاسوج به خواب ابدی رفته است.
۱۳ آبانماه و روز دانشآموز هم از فرزندم یادی نمیکنند
۱۶.چه پیامی برای مردم، مسئوولان و خانواده معظم شهدا دارید؟
از مردم و خانواده شهدا تقاضا دارم که مثل گذشته پشتیبان انقلاب و نظام باشند و روحیه شهیدپروری را بیش از پیش گسترش دهند از مسئولان درخواستی ندارم اما گلایهمندم که با اینکه فرزندم با ۱۲ سال سن دانشآموز شهید است اما در روز ۱۳ آبان یادش نمیکنند؛ و انتظار میرود آموزش و پرورش استان بیش از پیش به شهدای دانشآموز بها دهد تا نسل جدید بدانند این آرامش و امنیت مدیون خون هم سن و سالهای آنها در سالهای کمی دورتر است و قدردان خاک و وطن خود باشند.
۱۸.سخن آخر…
سخن آخرم؛ بسیار از شما ممنونم که تشریف آوردید و فرزند شهیدم را یاد کردین، ان شاء الله که این شهیدان ما را در آن دنیا شفاعت کنند؛ از مردم میخواهم که از آرمانهای شهدا و امام شهدا فاصله نگیرند و حسینیوار زندگی کنند.
دا*: مادر
مصاحبهگر: سیده زهرا موسوی اصل
اخبار و سوژه های خبری خود را برای راه ملت ارسال کنید:
ایمیل گروه خبری راه ملت: News@RaheMellat.ir
تماس مستقیم : 09120139712