تهمینه ( قسمت هشتم)
صبح که از خواب پاشُدیم، چند دقیقه طول کشید تا فهمیدم کجام. بعداز نماز صبح، به خواب عمیقی رفتم. چشم که باز کردم، کومه سیاه بود، فقط یک لوله ی نور سفید از سوراخی که بالای بخاری بود، می اومد داخل.
صبح که از خواب پاشُدیم، چند دقیقه طول کشید تا فهمیدم کجام. بعداز نماز صبح، به خواب عمیقی رفتم. چشم که باز کردم، کومه سیاه بود، فقط یک لوله ی نور سفید از سوراخی که بالای بخاری بود، می اومد داخل.