ولادت امام هادی(ع)
امام هادی (ع)، پیشوای دهم شیعیان، بنا بر مشهور، در نیمۀ ذی حجۀ سال ۲۱۲ هـ . ق در محلی به نام «صریا» در اطراف مدینه، به دنیا آمد. پدر بزرگوارش پیشواى نهم، امام جواد(ع) و مادرش بانوى گرامى «سُمانه مغربیه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود. نام آن حضرت، علی و کنیه اش ابوالحسن است که جز این، نام و کنیه ای ندارد، اما داراى لقب هاى زیادى از قبیل: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، فقیه، امین، مؤتمن، طیب، ناصح، مفتاح، متوکل و عسکرى است و مشهورترین القاب آن حضرت، نقی و هادی است و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مى گویند.
همسر و فرزندان امام هادی(ع)
در تاریخ نقل شده است که امام هادی (ع)، فقط یک همسر ام ولد داشته است. همسر آن حضرت دارای نام های متعددی از قبیل، «حدیث، سوسن و سلیل» بوده و او را «جدّه» نیز مى گفتند. ایشان در نهایت صلاح و ورع و تقوى بوده است. در فضیلت او نقل شده است که بعد از شهادت حضرت امام حسن عسکرى (ع) پناهگاه شیعه و دادرس ایشان بوده است. روایت شده: وقتى که سلیل، مادر حضرت امام حسن عسکرى (ع) بر امام علىّ نقى (ع) وارد شد، آن حضرت فرمود: «سلیل»، از هر آفت و هر پلیدى و نجاست بیرون کشیده شده است.
امام هادی (ع)، پنج فرزند به نام های حسن (ع)، حسین، محمّد، حکیمه و جعفر داشتند.
امامت امام هادی (ع)
مرحوم مجلسی (ره) می گوید: «اخبار در این مورد (امامت امام هادی) (ع) زیاد است که اگر همه آنها را ذکر کنم، کتاب (بحار الانوار) طولانی مى شود. همین که جمعیت شیعه اجماع بر امامت حضرت امام علی النقى (ع) کرده اند و کس دیگرى در زمان ایشان مدعى امامت نشد، ما را بى نیاز از ذکر تمام آن خبرها مى نماید».
امام هادی (ع)، در سال ۲۲۰ هجری، پس از شهادت پدر گرامی اش بر مسند امامت نشست. مدت امامت آن بزرگوار ۳۳ سال بود. در موارد متعددی به امامت آن حضرت تصریح شده که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الف: حمیرى از محمّد بن اسماعیل روایت می کند که گفت: امام جواد (ع) به من فرمود: امر امامت به امام على النقى (ع) واگذار خواهد شد، در صورتى که او بچه هفت ساله اى است. دوباره فرمود: آرى و کمتر از هفت ساله، چنان که حضرت عیسى بن مریم (ع) نیز چنین بود.
ب: صقر بن دلف می گوید: از حضرت جواد (ع) شنیدم که می فرمود: «امام بعد از من پسرم على است. دستور او دستور من و سخنش سخن من است. فرمان بردارى از او فرمان بردارى از من است و امامت پس از او در فرزندش حسن خواهد بود…».
ج: ابن قولویه از کلینى از اسماعیل بن مهران نقل مى کند که گفت: وقتى حضرت جواد (ع) براى بار اول از مدینه به جانب بغداد رهسپار شد، موقع حرکتش عرض کردم: من در این سفر بر شما بیمناکم، پس از شما امامت متعلق به کیست؟ با لبخندى به من توجه نموده، فرمود: آنچه گمان کرده اى امسال نیست. وقتی که معتصم (برای دومین بار) آن حضرت را طلبید، خدمتش رسیده عرض کردم: فدایت شوم، شما در حال حرکت هستى، امامت بعد از شما متعلق به کیست؟ چنان گریه کرد که محاسنش از اشک، تر شد. در این موقع به من توجه نموده فرمود: اکنون باید بر من بیمناک باشى، امامت پس از من متعلق به فرزندم علی (امام هادی) (ع) است.
دورۀ امامت حضرت هادی(ع) همزمان با خلافت ۶ تن از خلفای عباسی بود که به ترتیب؛ معتصم، برادر مأمون (۲۱۷ – ۲۲۷). واثق، پسر معتصم (۲۲۷ – ۲۳۲). متوکل، برادر واثق (۲۳۲ – ۲۴۸).منتصر، پسر متوکل (۶ ماه).مستعین، پسر عموی منتصر (۲۴۸ – ۲۵۲).معتز، پسر دیگر متوکل (۲۵۲ – ۲۵۵).
در زمان خلفای قبل از متوکّل، ایشان در مدینه بودند که فعالیتهای مختلفی از جمله ارتباط با شیعیان و مطلع کـردن آنها از جریانات سیـاسی را انجام میدادند. امام هادی(ع) به دستور متوکّل و به اجبار او وارد سامرّا شد. آن حضرت به هنگام ورود به سامرا، با استقبال مردم مواجه شد و در خانۀ خزیمه بن حازم سکنا داده شد. اما به نقل شیخ مفید، نخستین روزى که امام وارد سامرّا شد، متوکل دستور داد تا او را یک روز در «خان صعالیک» (محل فرود کاروان ها، مسافر خانه) نگاه داشتند و روز بعد به خانهاى که براى اسکان آن حضرت در نظر گرفته شده بود، بردند.
نقش امام هادی(ع) در مبارزه با عقاید انحرافی
دوران امامت امام علی النقی (ع) به دلیل گسترش فرهنگی در گرایش های اعتقادی و بحث های علمی که از برخورد میان مکتب های کلامی و تحولات فرهنگی مختلف ناشی شده بود از ویژگی خاصی برخوردار است. در این دوران، مکتب های عقیدتی گوناگونی چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگی آرای فراوانی در سطح فرهنگی جامعه پدید آمده بود. مباحثی کلان چون جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثی از این قبیل، افکار عمومی جامعه را دست خوش تاخت و تازهای فکری کرده بود. سرچشمه این تحولات فکری، در رویکرد دولت عباسی به مسائل علمی و فرهنگی و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوی جامعه مسلمانان خلاصه می شود. دستگاه حکومتی، کتاب های علمی دانشمندان ملل دیگر را به عربی ترجمه می کرد و در اختیار مسلمانان می گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانی در ترجمه کتاب های دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیاری را در این راه هزینه کرد.«جرجی زیدان» در این باره می نویسد: «مأمون هم وزن کتاب های ترجمه شده طلا می داد و به قدری به ترجمه کتابها توجه داشت که روی هر کتابی که به نام او ترجمه می شد، از خود علامتی می گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق می کرد. با دانشمندان خلوت می نمود و از معاشرت با آنان لذت می برد».
پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت که ثروتمندان و بزرگان دوره عباسی نیز به این کار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامی داشتند. رفته رفته تعداد کتاب فروشان و کاغذ فروشان در بغداد فزونی می یافت و انجمن های علمی و ادبی تشکیل می شد و مردم بیش از هر کار به مباحثات علمی و مطالعه می پرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسی رو به رشد نهاد و کتاب های بسیاری از زبان های یونانی، سریانی، هندی، نبطی و لاتین ترجمه گردید. نزدیکی بیش از حد خلفا با غیرمسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامی آنها را به روشنی بر ملا می ساخت. به خوبی آشکار است که این احترام و صرف آن همه بودجه های هنگفت، صرفاً جهت دانش پروری و علم دوستی نبوده است. آنان با جمع آوری کتاب های علمی گوناگون جایگاهی مناسب را در گسترش مناظره های علمی فراهم آوردند که اهداف مشخص و از پیش تعیین شده ای را در این موضوع دنبال می کرد.
البته آنچه از بررسی زندگی علمی امام هادی (ع) در مناظره های علمی به دست می آید، برتری مبانی اعتقادی شیعه را در این برهه از زمان آشکار می سازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگی در اوضاع فرهنگی و اجتماعی گردیده و حاصل این آشفتگی، در پیدایش گروه های گوناگونی چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و… نمود یافت. حاکمیت نیز از این آشفتگی فرهنگی، برای دست یابی به اهداف خود بهره می جست. عباسیان می خواستند از این جریان ها به عنوان حربه ای برای تضعیف مبانی فکری و اعتقادی مسلمانان بهره برداری کنند.
در این میان، تیز بینی امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگی، نقشه های دین ستیزانه آنان را آشکار می ساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندکی آنان را در رسیدن به هدف ننگین شان یاری می داد و عدم دسترسی به امام، مشکلات جامعه اسلامی را افزون تر می کرد، ولی امام با نهایت درایت، در خنثی کردن این توطئه های فرهنگی می کوشید.
دستور امام هادی(ع) به قتل سرکرده غلات
همان گونه که گفته شد، دوران امام هادی(ع)، اوج پیدایش مکتب های گوناگون عقیدتی بود که بستر آن با ایجاد فضای فکری از سوی حکومت عباسی فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکت ها را نیز مشتی عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل می دادند. این گروه ها عبارت بودند از:
الف) غلات
«غلات»، انسان هایی تندرو، افراطی و بی منطق بودند که درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا می بردند و با بهره گیری از عقاید انحرافی خویش، بسیاری از واجبات الهی را حرام و بسیاری از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوی امام، که خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفی کرده و بسیاری از موجبات بدنامی شیعه را در عصر گسترش فرهنگ ها فراهم می آوردند. آنان سعی داشتند تا وجوهاتی را که مردم ساده و بی آلایش به امام می پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت های مختلف در دین، به امیال نفسانی خود رنگ شرعی و دینی بدهند اما امام به سختی با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد می کرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: «علی بن حسکه قمی»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمی»؛ «قاسم یقطینی یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیری یا فهری». که هر کدام از این افراد، به گونه ای در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه علی بن حسکه قمی، امام هادی (ع)را پروردگار جهانیان می دانست و خود را از سوی ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفی کرده بود. او تمامی واجبات و فروع دینی، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیری، بر بدعت های علی بن حسکه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ را افزود.
امام با موضعی صریح و جدی، ضمن برائت و دوری جستن از آنان، حتی دستور قتل یکی از آنان را صادر کرد. ایشان برای نمایاندن چهره کریه آنان، در پاسخ شیعیانی که از عقاید منحرف علی بن حسکه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
«ابن حسکه ـ که نفرین خدا بر او باد ـ دروغ گویی بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمی پندارم. خدا او را لعنت کند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یکتا پرستی و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و انجام حج و دوستی و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوی پرستش خداوند دعوت نکرده است. ما جانشینان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم و بندگان خدا هستیم که هرگز به او شرک نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش کنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچی کنیم، گرفتار عذاب دردناک او خواهیم شد. ما نمی توانیم برای خدا نشانه ای بیاوریم، ولی خدا برای ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از کسی که چنین سخنانی می گوید، بیزاری می جویم و از چنین گفته هایی به خدا پناه می برم. شما نیز از آنان برائت و بیزاری جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر می کند. گفتنی است امام به قتل فارس بن حاتم که از سران غلات بود نیز فرمان داد. که به محض صدور این فرمان یکی از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد کرد.
ب) صوفیه
از دیگر اندیشه های منحرفی که با رخنه در جامعه اسلامی، سبب بدنامی شیعه و تشویش افکار عمومی جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهره ای زاهد، عارف، خدا پرست، بی میل به دنیا و پاک و منزه از پستی ها و آلایش های دنیایی، مردم را گمراه می کردند. آنها نیز چون غلات از همگی این عنوان ها در راستای اهداف سود جویانه خود در زمینه های گوناگون بهره مند می شدند. آنها در اماکن مقدسی چون مسجد پیامبر (ص) گرد هم می آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتی خاص می پرداختند، به گونه ای که مردم با دیدن حالت آنها می پنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهای عوام فریبانه آنان قرار می گرفتند. امام هادی(ع) نیز با واکنش هایی سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتی را کشف و خنثی ساخت. نگاشته اند روزی آن حضرت با گروهی از یاران صمیمی خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم (ص)نشسته بودند. گروهی از صوفیه وارد مسجد النبی (ص) شده و گوشه ای از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه می زنند و با حالتی ویژه، مشغول تهلیل می شوند. امام با دیدن اعمال فریب کارانه آنها، به یاران خود فرمود:
«به این جماعت حیله گر و دو رو توجهی نکنید. اینان هم نشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه های استوار دینند. برای رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره ای زاهدانه از خود نشان می دهند و برای به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده داری می کنند. به راستی که اینان مدتی را به گرسنگی سر می کنند تا برای زین کردن، استری بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمی گویند، مگر این که مردم را گول بزنند و کم نمی خورند مگر این که بتوانند کاسه های بزرگ خود را پر سازند و دل های ابلهان را به سوی خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستی خدا سخن می گویند و آنان را رفته رفته و نهانی، در چاه گمراهی [که خود کنده اند] می اندازند. همه این وردهایشان، سماع و کف زدنشان و ذکرهایی که می خوانند، آوازه خوانی است و جز ابلهان و نابخردان، کسی از آنان پیروی نمی کند و به سوی آنان گرایش نمی یابد. هر کس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانی او و چه پس از مرگ او، گویی به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانی چون یزید و معاویه و ابوسفیان یاری رسانده است».
وقتی سخنان امام به اینجا رسید، یکی از حاضران با انگیزه ای که امام از آن آگاهی داشت، پرسشی مطرح کرد که سبب ناراحتی ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته ها در حالی است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندی به او نگریست و فرمود: «دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمی شود. [آنان که این اعمال را انجام می دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند [پست ترین طایفه صوفیانند؛ چرا که تمامی صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین ها هستند که سعی در خاموش کردن نور الهی دارند، ولی خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند هر چند که کافران ناخشنود باشند.»
ج) واقفیه
«واقفیه» از دیگر فرقه های دوران امامت امام هادی(ع) بودند که امامت علی بن موسی الرضا (ع) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامی ایشان، امام موسی بن جعفر (ع)، متوقف در ولایت پذیری ائمه شده و در امامت و رهبری جامعه دچار ایستایی شدند. آنان با انکار امامان پس از امام کاظم (ع) و موضع گیری در مقابل امامان، حتی مردم را از پیروی ایشان منع کردند. امام هادی (ع) نیز برای اثبات جایگاه امامت و پیشوایی خود با آنان دست به رویارویی فرهنگی زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبه» در نامه ای به امام هادی(ع) می نویسد: «فدایت شوم! من می دانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دوری می کنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد. و این گونه بر اندیشه های گمراه کننده آنان خط بطلان کشیدند. سرکردگی این گروه را «علی بن ابی حمزه بطائنی» بر عهده داشت که از زمان امامت علی بن موسی الرضا(ع) از پرداخت مالیات های اسلامی به امام خودداری کرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایی از این قبیل دست می زد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادی (ع) ادامه دادند. روزی امام یکی از آنان، به نام «ابوالحسن بصری» را دید و چون او را قابل هدایت و بیداری یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیی؟» سخن روح فزای ایشان در وی اثری ژرف بر جای نهاد و سبب تغییر رویه و بیداری او گردید.
د) مجسّمیه
این گروه می پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت هایی بسیار سطحی و ابتدایی از دین داشتند و از درک مجرّدات و چیزهایی که از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیاری از حقایق هستی را که خارج از دایره ماده بود، انکار می کردند یا آن را تا عالم مادّه پایین می کشیدند. کم کم آنها و اندیشه های بدوی و یکسویه شان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحی نگری و کوته بینی خود قرار داد. خبر به امام هادی علیه السلام رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. «ابراهیم بن همدانی» در نامه ای، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایی خواست. او به امام نوشت که در بین شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام افرادی پیدا شده اند که تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته اند و می پندارند که خداوند جسم است. امام در پاسخ او برای روشن شدن پیام مکتب ناب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه نگاشت: «پاک و منزه است آن خدایی که هیچ حد و مرزی ندارد! هرگز این گونه توصیف نمی شود، هیچ مثل و مانندی ندارد و او شنوای داناست».
ه) باورمندان به رؤیت
اشاعره گروهی بودند که می پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتی آنها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادی قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پایبندی به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شی ء انعکاسی صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسی و نوری در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شی ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهی بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزی را می تواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوی باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم] خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علت ها با معلول های خود رابطه ای جدایی ناپذیر دارند».
مناظره های علمی و اعتقادی
امامان معصوم علیهم السلام چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های دانش الهی اند و چون چراغی پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریکی نادانی را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید می ساختند.
همان گونه که پیش تر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسی، همواره به دنبال برپایی جلسه های مناظره و گفت وگوی علمی بود که برقراری این گونه جلسه ها در زمان مأمون عباسی به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادی علیه السلام نیز ادامه یافت. برپایی این مجالس هدفدار برای در هم شکستن چهره علمی امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتی امامت آنان تشکیل می شد. البته با این کار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمی رسیدند، بلکه موجب رسوایی و فضاحت آنان نیز می شد؛ چرا که آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت برای روشن کردن اذهان عمومی و نشر فرهنگ اصیل اسلامی بهره برداری می کردند. دولت عباسی می کوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و کنترل شدید ملاقات های ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردمی جلوگیری کند و جلوی فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولی برپایی نشست های علمی در تناقض با این سیاست بر می آمد و تمام تلاش های عباسیان را بیهوده می ساخت. پی گیری این سیاست متناقض از سوی سردمداران نفاق، حاکی از کوته فکری، ناکارآمدی، نارسایی در چاره جویی و بن بست های فکری آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوکل عباسی برای این منظور، دو تن از دانشمندان به نام های «یحیی بن اکثم» و «ابن سکّیت» را به خدمت خواند تا نشستی علمی با امام علی النقی علیه السلام ترتیب دهند. در نشستی که به این منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از ابن سکّیت خواست تا پرسش های خود را مطرح کند. او نیز پرسید: «چرا موسی با عصا بر انگیخته شد، عیسی علیه السلام با شفای بیماران و زنده کردن مردگان و محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسی علیه السلام با عصا و ید بیضا در دوره ای بر انگیخته شد که مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه ای آورد که جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسی علیه السلام با شفای بیماران خاص و بدون درمان و با زنده کردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشکی و پیشرفت های آن، مردم را شگفت زده کرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده می کرد و بیماران بی درمان را شفا می داد. محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر در دوره ای بر انگیخته شد که شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حکمرانی می کرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسیار روشن و قانع کننده بود. ابن سکیت از روی ناچاری پرسشی بی محتوا را بیان کرد و گفت: «اکنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با کنایه، مهر خاموشی بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل که به خوبی در می یابد آن که به خدا دروغ بندد، رسوا می شود». شکست ابن سکیت در این گفت وگوی کوتاه و آن هم فقط با یک پرسش ساده، خشم یحیی بن اکثم را بر انگیخت. او با ناراحتی گفت: «ابن سکیت را به مناظره چه کار؟! او همنشین نحو و شعر و لغت است». سپس کاغذی بیرون آورد که در آن پرسش های پراکنده ای را مطرح کرده بود و پاسخ را از امام به طور مکتوب خواست. پرسش های او درباره تأویل و تفسیر برخی آیات قرآن، گواهی زن، احکام خنثی، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلی درباره عملکرد امیرالمؤمنین علی(ع) بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و کمال به پرسش های وی پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمی خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را برای شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعی اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ های امام هادی(ع) آن چنان کوبنده و دقیق بود که یحیی بن اکثم در پایان این رویارویی به متوکل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش ها دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگری پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله ای پیچیده تر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ گویی به همه آنها بر آمد [و موجب آشکار شدن بیشتر مراتب علمی او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد».
رفع شبهه های دینی/پاسخ امام هادی(ع) درباره مخلوق بودن قرآن
افزون بر شبهه های خرد و کلانی که از سوی دانشمندان مزدور و فرقه های مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح می شد، کشمکش های بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایی اسلام، هر از چند گاهی رخ می نمود که دامنه فتنه انگیزی آن، اندیشه قشر گسترده ای از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر می گرفت. یکی از بزرگ ترین این فتنه جویی ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود که مدت ها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسان هایی که به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفای عباسی با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان شان را به شدت سرکوب می کردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعی» را می توان نام برد که از مخالفان دولت عباسی بود و یک بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسی را کشید، ولی نافرجام ماند. خلیفه نیز برای از میان برداشتن او با طرح این پرسش که آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سرکوب او را آغاز کرد و پس از بیان پرسش های گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادی، بهانه ای برای قتل وی به چنگ آورد و او را از میان برداشت. واثق، احمد بن نصر را که معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامی که از عقیده او آگاهی یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان کنند و برگه ای به گوش او آویختند که بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است که معتقد به خلق قرآن و نفی تشبیه خداوند نیست!»
معتزله که گرایشی افراطی به عقل دارند، قرآن کریم را حادث و مخلوق می دانستند و آن را از صفات باری تعالی می شمردند، ولی در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقه های این کشمکش که برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حکومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مکتب کلامی در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حکمرانان عباسی گرایش شدید و تعصب بسیاری بر نظر اشاعره و جبرگرایی داشتند و معتزلیان را به شدت شکنجه و سرکوب می کردند. با به حکومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه های گوناگون از صحنه روزگار پاک می شدند! پس از مأمون نیز خلفای عباسی از او پیروی کردند و کسانی را که به عقاید معتزله پایبند نبودند، شکنجه می کردند یا از میان برمی داشتند.
هنگامی که متوکل به حکومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگی های اعتقادی، امام هادی(ع) پیشوای اندیشه اسلامی، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحث ها، خط سیر مکتب ناب اسلامی را برای پیروان خود ترسیم کرد. ایشان برای تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه های این روزگار در پناه دارد که در این صورت بزرگ ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است که در غیر آن، چیزی جز نابودی و بدبختی دستاورد کسی نخواهد شد. نظر من درباره جدالی که بر سر [مخلوق بودن یا نبودن] قرآن در گرفته، این است که آن بدعتی بیش نیست که در گناه این بدعت پرسش کننده و پاسخ دهنده، هر دو یکسانند؛ چرا که برای پرسش کننده سودی در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمی یابد] و برای پاسخ دهنده نیز جز رنجی ناشی از طرح موضوعی که از فهم و درک او خارج است، باقی نخواهد ماند. همانا خالقی جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز کلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامی قرار ندهید که از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد که فرمود: آنان کسانی هستند که در نهان از خدای خویش می ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».
و این گونه شیعیان را از آشفتگی فکری بیرون آوردند. این پرسش پیش تر نیز از امامان پرسیده شده بود که از امام رضا (ع) پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن کلام خداست، همین و بس!» بدین ترتیب، امام با تبیین موضعی اصولی و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از کاوش در این گونه بحث و جدل هایی که ثمره ای در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان کرده اند.ت
چگونگی قتل متوکل به دست فرزندش به دلیل اهانت به امام علیالنقی(ع)/ شهادت امام هادی (ع)
هراسى که متوکل از امام هادی (ع) در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام (ع) شوند و آنجا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مى گذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام (ع) مى پرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى کرد و به بزم شراب خود فرا مى خواند. هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام (ع) طراحى مى کرد، با شکست سختى روبه رو مى شد.
حتی در زمانی متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مى دهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مى کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکّل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوانتر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونه اى دلهاى ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم».
متوکل بعد از ناکامى و شکست در نقشه قتل امام توسط «سعید حاجب»، سرانجام بغض و کینه اى که به خاندان پیامبر(ص) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنّث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على (ع) را مسخره مى کرد و مى گفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مى خواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مى نوشید و قهقهه سر مى داد. «منتصر»، فرزند او که به امامان شیعه علاقه مند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. (عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکّل متوجه او گردید و از او علّت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت). در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مى کند و این مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو. اگر تو مى خواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند».
متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه مندى به امام على(ع) دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده اى بخوانند. این بى حیایى و بى شرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد؛ از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.
امام هادى(ع) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلى دستگاه، به جز دوران متنصر، در راستاى اسلام زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مى گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى (ع) براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،مسموم شد. «ابو دعامه» مى گوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مى آمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.
امام هادى (ع)، در سوم رجب سال ۲۵۴ هـ . ق، به شهادت رسید. «احمد بن داود» مى گوید: «اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مى بردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامه اى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مى بندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن (علیه السلام) به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم… ».
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستمدیده مردم را جریحه دار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلنداختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابى طالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.مردم به صورتهاى خود سیلى مى زدند و گونه هاى خود را مى خراشیدند. بدن مطهر امام هادى (ع) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگذارد؛ از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسکرى (ع) پیش از تشییع بدن مطهر امام (ع) به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در یکى از خانه هایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى (ع) مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند. «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکان امام هادى (ع) بود، نیز قصیده اى در رثاى امام خود خواند.
امام هادی(ع) و زیارت جامعۀ کبیره
امام هادی(ع) و امام عسکری(ع) تلاش می کردند حتی الامکان ارتباط مستقیم خود را با شیعیان کاهش دهند زیرا که به نظر می رسید ایشان به نوعی در پی آماده سازی شیعیان برای ورود به دوره غیبت صغری هستند که در این دوران شیعیان سوالات خود را به صورت مکتوب به نواب اربعه ارائه می کردند و امام به سوالات از این طریق پاسخ گویی می کردند که به این نامه ها «توقیعات» گفته می شود. برای آنکه شیعه به این شیوه عادت کند، امام هادی(ع) و امام عسکری (ع) سعی در کاهش ارتباطات مستقیم و ترویج ارتباطات از طریق مکتوبات و نامه ها داشتند. بنابراین سوالات شیعیان از این طریق با ائمه مطرح می شد. تحقیقی که درباره مضامین این توقیعات انجام شده نشان می دهد محورهای متنوعی در این نامه ها مطرح شده است. سوالات اساسی فقهی و کلامی و تفسیری و اخلاقی یا سوالات جزئی و شخصی مثل سفر یا دعا در مورد شفای بیماران در این نامه ها به چشم می خورد.
همچنین از امام علی النقی(ع) زیارت جامعه کبیره که حاوی آموزه های بلند شیعی برجای مانده است که متقن ترین متن در «امام شناسی» است. زیارت جامعه، دارای مضامین بسیار عالی از زبان امام هادی(ع) است که در پاسخ به خواستۀ یکی از ارادتمندان اهل بیت(ع) صادر شده است. صحت صدور و ارزش سندی این زیارت چنان است که علامه مجلسی(ره) مینویسد: «این که سخن دربارۀ زیارت جامعه، اندکی به درازا کشید، (اگرچه حق آن را به جهت پرهیز از طولانی شدن ادا نکردم) بدین خاطر است که این زیارت، صحیح ترین زیارت ها از جهت سند و فراگیرترین آنها نسبت به ائمه(ع) است و در مقایسه با دیگر زیارتها از فصاحت، بلاغت و منزلت بیشتری برخوردار است».
نقش انگشترى امام هادی(ع)
برای آن حضرت دو نقش انگشترى بیان شده است، یکی عبارت بوده است: «اللَّه ربى و هو عصمتى من خلقه؛ خداوند متعال، پروردگار من و مایۀ حفظ من از (شرور) خلقش است». و در بحار الأنوار به نقل از مصباح کفعمی، نقش انگشتری آن حضرت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود؛ حفظ عهد و پیمان ها از اخلاق خداوند سبحان است»، معرفی شده است.